امام علی(ع) در نامه به رفاعه در اهواز، «امارت» را بهعنوان «امانت» معرفی میکنند. چنانکه دکتر ابراهیم برزگر به درستی می گوید، با منطقی قیاسی میتوان امانت را به تمام مظاهر دولت و حکومت و حتی امامت یا رهبری هم تعمیم داد.
می توان پرسید امانی که حکومت به مخالفان مدنی خود میدهد یک امانت یا امری امانی از جانب حکومت است؟ خیر. این حق مردم است که خداوند و طبیعت به آنها امانت داده و کسی نمیتواند آن را از مردم بگیرد. حق اعتراض ودیعهای الهی است که خداوند هم نمیتواند آن را از مردم در برابر قدرت مستقر بگیرد. البته «حق» در اینجا با «حقانیت» در پیوند نیست و مردم میتوانند و حق دارند اعتراض ناوارد و انتقاد بنفکنِ نادرست اما بدون خشونت ابتدایی داشته باشند. بهخصوص در برابر استبداد، مردم هم حق دارند و هم مکلفاند به اعتراض. یک دلیلش آنکه استبداد از مظاهر شرک است. شرک است چون در آن، حکام به خداییکردن و مطلقشدن میگرایند. اگرچه خدای سبحان به هیچرو، مستبد نیست. او قادر مطلق است اما انسان را در سرنوشت خود آزاد گذاشته است. او رب است و رب، انسان را فراموش نمیکند. او خالق و دوستدار انسان است.
سازگاری امانت الهی و مالکیت انسان
مالکیت انسان بر اموال خود در طول و نه عرض مالکیت خداست و اما خدا هم نمیتواند و نمیخواهد مالکیت فرد یا انسان را از او برخلاف عدل خود سلب کند. خداوند مالکیت انسان را به رسمیت میشناسد: إِنَّ اللهَاشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّه؛ براستی که خدا از مؤمنان، جان و مالشان را در ازای بهشت میخرد (توبه، آیه 111(.
لازم به گفتن است که امانت با امامت و خلیفهبودن انسان توأمان است. همچنین، امانت با درامانبودن انسان و آنچه و آنکه او با آنها مواجه است، همراه است.
امانت به معنای اعتماد خدا به انسان است. کسی چیزی را به شما امانت میدهد به شما بیش اعتماد کرده یا کسی که چیزی را به شما میفروشد؟ ضمن آن که امانت خدا به انسان، همهنگام هدیه است و خدا انسان را همچون خود و در طول خود مالک میکند (مالکیت مطلق ازآن خداست اما مطلق مالکیت نه).
اگر فروشنده نسبت به سرنوشت شما (در رابطهتان با شیء فروختهشده) و آنشی، مسئولیتی نداشته باشد-که معمولاً چنین است- بیشتر به او اعتماد میکنید و حس میکنید به شما احترام گذاشته است یا وقتی که نسبت به سرنوشت گفتهشده مسئول باشد؟
خداوند نسبت به انسان مسئول است و تکلیف دارد و انسان هم در برابر او مکلف است. چنانکه درخصوص حق نیز رابطهای مشابه دارند.
امانت و آزادی
اشکال کردهاند که خدا آنچه به انسان داده تحت عنوان امانت است و این با آزادی و اصالت انسان در تضاد است.
امانتبودن آزادی انسان، آن را محدود میکند نه معدود و اما این حد است که آزادی را ممکن میکند. در مرتبه بعد، آزادی هم مسئولیت و امانتداری را ممکن میسازد. یعنی رابطهای متقابل-همافزا میان این دو برقرار است.
آزادی بدون تکلیف و مسئولیت -در ادبیات دینی بدون امانتداری- به تجاوز، نقض و رفض آزادی میانجامد. امانت در نگاه الهی، امانتبودن همه چیز است و این امانت، امنیت به بار مینشاند. یکی تجلی این وضع، محدودشدن قدرت حکومت در برابر شهروندان و قابلعزلشدن انهاست. در حالی که مالک را نمیتوان برخلاف میلاش عزل کرد؛ چنانکه کارل پوپر هم معتقد است دمکراسی راستین بیش از توان نصب، به امکان عزل وابسته است.
جهت آزادی برخلاف عدالت، محدود است؛ میتوان گفت هرچه عادلانهتر بازهم پیش برو. اما نمیتوان گفت هرچه آزادتر، باز پیش برو. چراکه آزادی «من»، آزادی «تو» را محدود میسازد؛ بهخصوص در سیاست، که حدیترین عرصه عالم است (یعنی درست یا نادرست و به بیان کارل اشمیت عرصه دوست و دشمن است).
امتحان امانت؛ امانتداری به منزله توانایی و آزادی مثبت
امینبودن نشانه احترام خدا به انسان است و با امتحان گره میخورد. در همین روزمره، انسانی که توان امانتداری ندارد و همچنین از امتحانشدن میگریزد، انسانی نهایتاً بیآزار است که پیوندی با آزادی مثبت ندارد و حتی شاید نتواند از آزادی منفی اش-آزادی از دخالت و تعرض دیگران- دفاع کند. او اهل خطر و رشید نیست. به قول هولدرلین، «هرجا خطر باشد، نجات همانجاست.»
خدا انسان را جانشین خود میداند چه مقامی والاتر ازین؟ این جانشین اما حق ندارد (گرچه میتواند و بالاترین معنای آزادی، توانستن است. به قول نیچه، میتوانی، پس میخواهی. یا توانستن، خواستن است) و نباید خودکشی کند، نباید به دیگران و طبیعت، تعرض و تعدی کند. او حق ندارد حتی شیء کمارزشی مثل لیوانی را که مالک آن است بشکند.
حتی اگر جزیرهای را بخرد و برای همیشه کسی به آن وارد نشود و فرضاً حتی این جزیره در کرهای ناشناخته باشد، بازهم حق ندارد آن را آلوده کند. کیهان مظهر خداست. این انسان مالک است، اما مالک امین/ امانتدار باید باشد/است.این انسان حتی مالک و وارث زمین است.
آزادی و هرچه دارد، ودیعه الهی و هدیه الهی است. او جبراً اختیار دارد. به تعبیر ملاصدرا، فالمختاریه مطبوعه فیه، اظطراریه له.
یک مشکل آنجاست که امانت الهی را به امانت بیناانسانی و میان افراد فرومیکاهیم.
اما در سطح همین روزمره، کسی قدرت سیاسی را امانت مردم یا خدا بداند قابل قبولتر است یا کسی که قدرت سیاسی را ملک شخصی خود بداند؟
مفهوم امانت نتایج سیاسی دمکراتیکی میتواند در پی داشته باشد. امانتانگاری قدرت، آن را موقت میداند. اگر رنگ و صبغه الهی داشته باشد، جاودانگی را به گذرابودن پیوند میدهد. این گذرابودن، گذرای مذهب گشت و گذار و تنپروری و دمغنیمتیهای رایج نیست. امانت، گذرابودن را به جاودانگی، حق آیندگان (حقوق بینانسلی) و همیشه مورد مؤاخذهبودن پیوند میدهد.
این نگاه نافی مفتفروشی نفت یا خاموشکردن چاه نفت در وطنمان است.
نگاه امانت الهی، طبیعت را آیه و آینه خداوند میداند و اجازه تجاوز به دیگری را نمیدهد. همه چیز در این نگاه، شعورمند و دارای حق است.
در این میان تنها موجود مکلف عیان، انسان است و تکلیف و مسئولیت، مقوم انسانبودن انسان است. اوج مسئولیت در امانتداری است.
امانت، مساوات و مواسات
از قدیم گفتهاند زن در دست شوهر امانت است. حال باید افزود مرد (شوهر) نیز یک امانت برای زن است چنانکه زن برای او. بهراستی با امانتانگاری، تعرض و تجاوزکمتر میشود یا با خویشمالکانگاری مطلق؟ با امانتدیدن فرد مقابل، به او ظلم نخواهیم کرد و حتی از او مراقب میکنیم.
همچنین امانتانگاری مالکیت، به طرزی دمکراتیک تمام انسان را مالک میکند و همه را امانتدار؛ که البته هر کسی به مقام امین نمیرسد. این امانت میتواند صرفاً در برابر نسل آینده باشد. موقتانگاری امور میتواند با جاودانگی پیوند بخورد؛ به این صورت که فرد مالش را متعلق به خدا بداند. در اینجا همان مال موقت به جاودانگی راه و نه ارتقا مییابد. حتی در وضعی که فرد میگوید این باغ خانه من باید رسیدگی شود تا مالک آینده از آن بهره ببرد یا باید مراقب خودرویم باشم تا خریدار آینده آن راضی بوده و از آن بهره بیشتری ببرد، رضایت خدا هم حاصل شده و زندگی دنیوی فرد میتواند در پرتو نصرت الهی قرار گیرد و گامی به جاودانگی و هستی نوعی انسان نزدیک شود.
امانت و ایمان
امینبودن با ایمان هم در پیوند است. انسان امین در برابر خدا همان مؤمن است. امانتداری موطن ایمان بوده و سبب آرامش و تسلط بر خویشتن آن هم تسلطی همراه با رهایی و آزادی است. امین بهراحتی از مشکلات شخصیاش نمینالد.
بنابراین اینگونه نیست که اگر فرد مالک بدن خود است پس میتواند خودکشی هم بکند و باید به او حق داد. میتواند خودزنی و خونبازی هم بکند.
فرد مالک تن خود است اما در ادامه مالکیت خدا. او خالق این تن است و مرز آن را مشخص کرده است. او «بدن بدون اندام» ماست.
از دزد دزدتر!
خیانت در امانت از دزدی هم بدتر است و دزدان درون قدرت و مدیریت تنها دزد نیستند. بدتر ازین، خائناند. اینها به اعتماد و اعتقاد مردم هم ضربه زده و سارق آنند.